از وقت رفتنت عطر تنهایی را در اتاقم پاشیدن, دستای سردم خالی تر از همیشه به انتظار دستای تو نشسته......
چشمهایم به راهند تا یک بار دیگر قامت زیبای تو را ببینن ولی حیف که انتظار بی پایان من چیزی جز یک آرزو نیست.
.
.
.
دوست داشتن را در نگاه پاک و معصومش پیدا کردم که ملتمسانه می گفت : خداحافظ عزیزم..................
.
.
.
هر شب از پنجره ی کوچیک اتاقم به جهان اطراف می نگرم که چه سریع می گذرد و چه سرد است
دستان سردم غم نبودنت را برای همه آشکاز ساخته است
گریه های بی صدایم راز عاشقی را درون خودشان نگاه داشته اند تا آن را وقت دیدار به تو گویند
میدونم که دیدن تو شاید حسرت زندگیم شود اما این را میدانم که خسته نخواهم شد از این انتظار
نامت گرما بخش دل یخ زده ی من است
کاش فاصله یی میان ما نبود تا باعث شود نگاهم در چشمانت گم شود

:: بازدید از این مطلب : 364
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29